۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

از شمس

آب حَیَوان باید،مَر روح ِ فزائی را / ماهی همه جان یابََد،دریای خدائی را
ویرانه ی آب و گل،چون مسکن ِ بوم آید / این عرصه کجا شاید،پرواز ِ همائی را؟
صد چشم شود خیره،در تابش این دولت / توگوش مکش این سو،هر کور ِ عصائی را
....
عقل از پی عشق آمد،در عالم خاک ارنَه / عقلی به نمی باید،بی عهد و وفایی را
...

هیچ نظری موجود نیست: